loading...

خداشناسی علمی

در قسمت قبلی این مقاله در لینک زیر توانستیم قدری بر شرح این برهان بپردازیم http://theism99.mihanblog.com/post/51و در این قسمت به ادامه این مقاله زیبا از استاد دین شناس میپردازیم.....تکثر ادیان و تجربه

mp بازدید : 235 دوشنبه 20 دی 1395 زمان : 18:11 نظرات (0)

در قسمت قبلی این مقاله در لینک زیر توانستیم قدری بر شرح این برهان بپردازیم
http://theism99.mihanblog.com/post/51
و در این قسمت به ادامه این مقاله زیبا از استاد دین شناس میپردازیم.....


تکثر ادیان و تجربه دینی: 
در مرحله ی بعد تکثر تجربیات است که سوال اینجاست چرا ادیان گوناگون داریم؟ البته پاسخ های زیادی در این باب توسط فیلسوفان دین داده شده از طریق پلورالیسم و وحدت متعالی ادیان (وحدت در معانی و کثرت در ظواهر) و نبود تضاد در بین اموزه ها و قابل جمع بودن اکثر این اموزه ها از طریق گفتگو و تطبیق و راه های دیگر همانطور که ما در رشته دین شناسی تطبیقی همین کارو میکنیم. بنده مخالف انحصار گرایی هستم و معتقدم انحصار گرایی پاسخ مناسبی نیست اینکه ما یک دین را صحیح بدانیم و بقیه تجارب دینی را منکر بشویم پاسخ منطقی و عقلانی نیست. اما در باب تکثر گرایی چند مورد را مطرح کردم که البته دوستان نقدی در این باب نداشتند. اما نگاه دیگری که در نقد های پیشینم مقدمتا مطرح کردم و این نگاهی درون دینی است را تکرار میکنم. اولا تکثر تجارب را حتی از طریق الهیات عرفانی درون دینی هم میتوان به ان پاسخ داد یعنی معمولا نگاه اتئیست ها که میگویند هر دینی خودش را حق میداند و بقیه را ناحق باطل است. از نگاه بیرون دینی تطبیق ادیان با یکدیگر و حق دانستن همه ی انها بسیار امری عرف در نزد دین شناسان و حتی الهیدانان ادیان است. ولی معمولا این نقد منظر درون دینی داره که هر دینی خودش را حق میداند و این حرف غلطی است. میتوان این تکثر را در اندیشه اسلامی ناشی از تکثر اسما و صفات حق خواند که این حقیقت را هم فیلسوفان غرب نظیر رنه گنون و شوان و استیس مطرح کردند و هم در عرفان تمامی ادیان بالخصوص اسلام مطرح است. در عرفان اسلامی که ابن عربی و مولانا با این نگاه به یک نوع پلورالیسم دینی رسیدند و حتی همین نگاه اصل و منشا قرانی دارد که شریعت های متفاوت را همه از طرف خدا میداند و کلا "دین" را الهی میداند یعنی هر دینی در جهان است الهی و حقیقی است. در عالم معنی تقابل بین صفات است و این تقابل صفات و اسمای الهی است و اگر در عالم بالا و حقیقی تقابل نبود هرگز در عالم ماده نمیتوانست این تضاد ها ظهور یابند. چون عالم خارج چیزی جز تجلی عالم بالا نیست. بنابراین تکثر اسما و صفات الهی است که منشا تکثر ادیان است و تجارب دینی چیزی جز مشاهده ی اسما و صفات خدا نیست. هر دینی یا هر سنتی صورتی خاص از ان حقیقت است. نتیجتا هر دینی مظهری از اسمای الهی است یکی در مقام تشبیه و دیگری در مقام تنزیه یکی تجلی اسم رحمت و دیگری تجلی اسم ولی و غیره. پس نظریه ی کثرت گرایی دینی بر مبنای تجربه ی دینی کاملا درست است و یا اینکه 124 هزار پیامبری که در سنت اسلامی مطرح است و نمادی از ان است که برای هر امتی پیامبری است (سوره یونس) نشان از همین نگاه جهان شمولی تجربه دینی است. این تازه نگاه درون دینی است و این را مطرح کردم که حتی از منظر اسلامی تکثر ادیان و تجارب وحیانی صد ها سال است که حل شده و مورد قبول تفکر اسلامی است که هر قوم و امتی پیامبر و دین داشته و این اصل فراگیری حضور الهی را نشان میدهد. امروزه در الهیات دینی مدرن دقیقا همین حقایق به بیان تازه و زبان جدید تکرار میشوند. از منظر بیرون دینی در کامنت های پیش کثرت گرایی جان هیک و سروش و حکمت خالده شوان و نصر مطرح شد که دوستان اتئیست چندان علاقه ای به تقریر های پلورالیستی ندارند. این تجارب میتوانند حقیقتا زوایای متفاوت یک واقعیت باشند و نیاز نیست که حتما همه ی ادیان را متضاد دانست (که نشان دادیم حتی اگر متضاد هم باشند اینها تقابل اسما و صفات است) یعنی به هر حال از طریق تکثر تجارب دینی نمیتوان خط بطلانی بر ان کشید و کلا راهی غلط است. همینطور عرض شد بسیاری از اموزه ها که به ظاهر از دید بعضی از دوستان متضاد به نظر میایند باید ادعای خود را مطرح کنند در بابش گفتگو کنند ببینیم ایا تضاد است یا خیر!؟ ایا قابل جمع هستند یا خیر؟ فعلا ادعایی بیش نیست و بنده فعلا نیاز نمیبینم تک تک مسائل هستی شناختی و خداشناسی ادیان را مطرح کنم و بحث تطبیقی انجام دهم...

ثانیا همانطور که عرض شد در تجارب حسی هم تضاد در تفسیر است و میتوان با گفتگو این تفسیر ها را به هم نزدیک کرد و فهمید که اصلا تضادی نیست بلکه هر تفسیری اشاره به حقیقت از زوایای متفاوت است. پس چرا قائل نباشیم که بشود مکاتب دینی را با گفتگو با هم نزدیک کرد؟ مگر چیزی در باب دین شناسی تطبیقی به گوش دوستان نخورده؟ اتفاقا بسیاری از اموزه های دینی جنبه ی وحدت دارند و بنده در این باب شکی ندارم که این تضاد بینی بین ادیان ناشی از عدم مطالعه ی عمیق این اموزه ها در ادیان است که اینها باید بررسی دقیق شوند و معناشناسی در این مصادیق صورت بگیرد. ما مکتبی در محافل اکادمیک در غرب داریم به عنوان "دین شناسی تطبیقی" که در این دین شناسی با گفتگو بسیاری از این معارفی که در ظاهر در ادیان متناقض هستند اتفاقا متوجه میشویم بیانگر یک حقیقت از زوایای متفاوت است. یعنی پیش فرض این نقد ماتریالیستی دوستان اینه که بین ادیان نمیشه وحدتی ایجاد کرد که این هم خلاف عقل است و هم خلاف مشاهده و عمل. با این حال اگر چه در مرتبه و ساحت ظاهری دین نوعی اختلافات میان ادیان دیده میشه این امر معنویت ذاتی و اساسی سنت های دینی را مخدوش نمیسازد. پس اختلاف مبنایی و اصولی در کار نیست بلکه تفاوت در ناحیه ی بعد است همچون تفاوت هایی که میان مربع و مکعب یا میان اعداد است. یک نحوه ی بیان اگر چه کلیدی کاملا کافی برای حقیقت تام را فراهم میسازد به هیچ وجه نمیتواند جامع باشد همانطور که نمیتوان منظره ای را چنان درست توصیف کرد که تمام توصیفات دیگر را طرد کند چون افراد متعددی میتوانند یک منظره را از زوایای متفاوتی ببیند و بیان کنند و همه ی انها هم حقیقت را بیان کنند و هیچ نظر واحدی نمیتواند مانع وجود و درستی نظرات دیگری شود که به همان اندازه ممکن است. به قول مولانا :
"از نظرگاه است ای مغز وجود /// اختلاف میان مومن و گبر و جهود"
این نموداری است که فریتهیوف شوان در کتاب خودش برای تطبیق ادیان ترسیم کرده: ( تصویر پست )

معرفت بخشی تجربه دینی: 
در ادامه ی مبحث معرفت بخش بودن تجربه دینی عرض شد که اگر واقعی بودن این تجارب مورد قبول واقع شود و ان را ناشی از توهمات و اختلال های مغزی ندانیم در نتیجه معرفت بخش بودن ان هم اثبات میشود. تجربه ی دینی به ما معرفت به "وجود عینی" عوالم فرا حسی و ابعاد دیگری از هستی میدهد و میتوانیم بگوییم که هستی شناسی ما محدود در عالم ماده و حواس مادی نیست و این خود معرفتی عظیم است. در حقیقت دریچه ی معرفت شناسی را محدود در تقریر های ماتریالیستی افراطی نکردیم و عرض کردیم در معرفت شناسی تلقی هایی وجود دارند که معرفت بخشی را معنا داشتن امری میدانند. کلا هیچ امور حقیقی نیست که به ادراک عقلی انسان بیاید و قابل تکرار و معرفت بخش نباشد و فاقد معنی باشد و تجربه دینی در فلسفه ی ما همان گسترش ادراکات عقلی (معنوی) است و خوداگاهی برتر است که ناشی از به فعلیت رسیدن این پتانسیل های خفته ای است که عقل ادمی دارا میباشد. البته برای اینکه ادراک صحیح را از غلط تشخیص دهیم راه هایی هست که این راه ها را برای تجارب دینی بنده در مراحل پیش عنوان کردم که اگر تجربه ای با بدیهیات عقلی در تضاد باشد و اجماع نداشته باشد قابل ابطال است همانطور که در تجارب حسی هم اجماع و فاقد بدیهیات عقلی نبودن ان مطرح است.
نتیجتا میتوان در باب این تجارب دینی انسان ها مطالبی را مجددا بازگو کرد که:
1- تکثر گزارشات: وجود احساس وابستگی مطلق به صورت احساس دینی در افراد زیادی در طول تاریخ گزارش شده.
2- عینیت و معرفت بخشی: در اینکه چنین احساسی در افراد وجود دارد تردیدی نیست (اصل گواهی شاهدان). جهانی بودن این تجربه ها و استمرار انها در طی نسل های متوالی قطعا نشان از ارزش حیاتی ان برای انسان هاست. هم میتوان از لحاظ ارزشی که برای بشریت دارد از منظر نگاه فایده گرایی و پراگماتیسمی ان را معرفت دانست و هم از لحاظ انکه اطلاعاتی در باب متافیزیک و عوالم ورای حس به ما میدهند معرفت بخش باشد.
3- تکرار پذیری: این تجربه دینی و احساس وابستگی به قدرتی متعالی و برتر که در همه ی ادیان بیان شده تجربه پذیر و تکرار پذیر است. همگی میتوانند با طی مسیر و راه هایی به این تجارب برسند و حتی بدون واسطه ی تمرین هم امکان دستیابی به تجارب دینی است و ویلیام جیمز این تجارب را انفعالی دانسته. به طور مثال میتوان حتی "شبیه" این احساس را شبیه سازی کرد وقتی انسان در معرض خطری قرار میگیرد و امید خود را از تمامی عوامل مادی و طبیعی از دست میده یعنی عقل او به نامیدی کامل به بیرون از خود گواه میدهد و هیچ شانس نجاتی را معقول نمیداند شواهد و تحقیقات و گزارشات محققان نشان داده که هنوز فرد در چنین وضعیتی به رهایی از خطر امیدوارند و احساس میکنند قدرتی وجود دارد که میتواند انها را نجات دهد. این نشان میدهد فطرت انسان به وجود عالمی فرای ماده گواهی میدهد.
4-- علم بودن معرفت حضوری: بر اساس اینکه واقعیت علم حضوری و احساس وابستگی بی واسطه (به تعبیر شلایر ماخر) بدون متعلق محال است وجود چنین احساسی مستلزم وجود متعلق است لذا از انجا که احساس وابستگی مطلق است یعنی امور محدود مادی متعلق ان نیست وجود ان بر وجود غیر مادی و فرای مادی است و همین اثبات وجود مدرکات فراحسی است.

5 - نیاز ذاتی انسان به تعالی: ما میدانیم که انسان ها همه خواستار تعالی هستند. انسان موقعی که احساس نیازمندی میکند در حقیقت خواستار چیزی است که نیازش را برطرف و ارضا کند. اگر انسان احساسی در وجودش داشته باشد ولی نتواند ان را برطرف کند اینطوری با نظم طبیعت سازگار نیست. یعنی هرگاه احساس گرسنگی میکنیم خواستار غذا هستیم یا اگر احساس تشنگی کنیم خواستار اب هستیم و وقتی احساس عشق و دوستی کنیم خواستار عشق پدر و مادر یا دوستی هستیم. یعنی همه ی احساس های انسان به واقعیت های عینی ناظر است. بر همین اصل میتوان گفت احساس تعالی خواهی انسان که از خصوصیات تجارب دینی است بر وجود حقیقتی که در خور چنین احساسی باشد دلالت داره و اگر غیر از این بود همچین احساسی تعالی خواهی در انسان عبث بود و با قانون حاکم بر طبیعت سازگاری نداشت. از نظر ابراهام مازلو روان شناس مشهور انسان خواستار تعالی و فرارفتن از زمان و خوداگاهی سطحی اش است. رسیدن به مرحله ای از اگاهی که در ورای روان ادمی است. در واقع فراتر رفتتن از زمان به شکلی است که در ان شخص یک نقش ابدی پیدا کند. انسان متعالی میتواند از فرهنگ نیز فراتر رود. norman geisler در کتاب خودش فلسفه ی دین (نقل به مضمون) میگوید:" در بشر احساس ادراک بی واسطه و احساس مطلقی است که عاری از هر مفهومی است. سوال اینجاست که ایا خدایی وجود دارد؟ اگر خدایی وجود ندارد چرا انسان احساس نیاز به ان میکند؟ نیاز به چیزی که انسان را متعالی کند در همه افراد بشر و انسان ها موجود میباشد و این امری یکسان و همگانی است و حالا این امر متعالی را چی بنامیم مسئله نیست. پس اگر انسان چنین احساسی را دارد پس میبایست این امر متعالی موجود باشد و همچون حقیقتی که انسان ها نیازمند غذا هستند و توقع دارند در جایی ان را بیابند همین احساس در امور متعالی هم صادق است. باور به اینکه بدون اینکه ابی باشد تشنگی وجود داشته باشد و بدون اینکه معشوقی وجود داشته باشد نیاز به عشق است با سیستم طبیعت جور در نمیاد....
6- ارزش شناسی تجارب دینی: وجود درمان های مذهبی نظیر مراقبه و یوگا و تصویر سازی ذهنی که در روان شناسی نوین حقیقتا تثبیت شده هستند نشان از ارزش این تجارب دینی در انسان هاست و انکار این اصل میتواند دلیل تمامی رنج های فردی و جمعی بشر باشد که خود را پوچ و حقیر و همین جسم بی جان میبیند.
7 - اصل اسان باوری: برهان دیگر در باب ادعای سوئیدنبرگ و برهان اسان باوری است که جناب محمد حقیقت چند وقت پیش به ظرافت و خوبی متوجه نکته شدند و مطرح کردند...

 واقعا سوال اینجاست که کسانی که تجارب دینی را یک بیماری ذهنی میدانند چطور میتوانند حکمت و علم اشخاصی مثل سقراط و مولانا و امثالهم را توجیه کنند؟ نهایت سخنشان اینجاست که بگویند تجارب دینی ان افراد ناشی از بیماری است ولی اثار متعالی انها ربطی به بیماری انها ندارد! یکی از دلایل اثبات تجارب دینی در مراتب عالی اش اثار ادبی و عرفانی بی نظیری است که پدید امده و عمر انها به درازای قرن ها میرسد و فطرت همه ی ادمیان با ان اثار همخوانی و هماهنگی دارد. یکی از نقد های قوی که در رد اتئیست ها مطرح میشود همینی است که عرض کردم اینکه توهمات و بیماری های ذهنی نمیتواند مثنوی معنوی بیافریند و نمیتواند قران ایجاد کند و نمیتواند حکمت بی واسطه ی سقراط را ناشی از بیماری دانست. نتیجه ی حاصل این شهودات همه حاصلش اولا تغییرات بسیار عجیب در خود اشخاص به صورت تعالی وار و همینطور تغییر و دگرگونی در دگر افراد بوده. چه اثار معرفتی عظیمی به واسطه ی کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان ایجاد شده از شکسپیر بگیرید تا ویلیام بلیک که همه الهام گرفته از انجیل مقدس بودند یا همینطور در جهان اسلام که تمامی اثار ادبی گذشته ناشی از معرفت قرانی بوده و همه میراث علم قرانی بوده و برای قران و اسلام بوده. مثنوی و معنوی نمونه بارزش است یا دیگر ادیان که یک تجربه ی دینی یک پیامبر یا قدیس چه تاثیرات بسزایی داشته که میلیون ها و میلیارد ها نفر را درگیر به خود کرده و گویی هدف از خلقت بوده و چه اثار عظیمی از زیبایی ها (معماری ها – نقاشی ها – خوشنویسی ها – اسلیمی ها و ...) صد ها اثار هنری دیگر پدید امده و تمدن ساز شدند. کارل یونگ تجارب دینی را منشا تمامی ادیان میدانه و به قول شلایر ماخر تجربه ی عرفانی منشا علم و دین بوده. یعنی تمامی ادراکات حصولی انسان نتیجه ی تجربه ی شهودی بوده. همینطور انیشتین در جایی میگوید که تجربه عرفانی زیبا ترین تجربه ای است که انسان میتواند به ان برسد که منشا تمامی دانش ها و هنر ها بوده. در حقیقت تجارب عرفانی تجربه ی خدا است که این تجربه منشا فرهنگ بوده و توسط تعداد اندکی از انسان ها پدید امده و نه توده ی مردم. فرهنگ ناشی از تعداد کمی افراد در تاریخ بشر است که این همان افرادی هستند که خدا را یافتند و به زمین اوردند و توده را در این مسیر راهنمایی کردند. این انسان های اندک خویش خدا شدند از طریق مشاهده ی او و تجربه ی او و همین ظهور خدا بر روی زمین بود تا انسان را خدا کند... چطور میتوان فرهنگ سازان جهان را انسان های بیمار و شیزوفرنیک خواند؟ نباید برای این ادعا ادله ای اورد؟ ایا صرف ادعا کافی است که این همه معارف بشری و تجسم های زیبایی شناسانه و هنری ناشی از این معارف را به بیماری ذهنی ربط دهیم؟ کارل یونگ در کتاب Modern man in search of soul تجربه دینی را یکی از پویاترین تجارب بشر که جنبه ی سالم انسان است میداند و اشاره میکند که " نصف بیمارانم دوایی جز داشتن یک ایمان دینی ندارند". در حقیقت کوری و نداشتن ایمان و معرفت (هر دو چون ایمان بدون معرفت نمیشه و بالعکس) نتیجه اش بیماری و جنون و انواع بیماری های شیزوفرنیک و از خود بیگانگی است و به وضوح در تاریخ جنون زده ی قرن اخیر که انواع ایدئولوژیک مادی گرایانه غالب بوده چه توحش ها و کشتار ها و قتل عام هایی که از بشریت نشد. این چه معرفتی است که نتیجه اش جنون و کشتار است؟ چه معرفتی است که حاصلش بیش از صد میلیون کشته در کمتر از 10 سال جنگ اول و دوم است و میلیون ها کشته ی دیگر در جنگ های دیگر؟ تصور جهانی بدون معنویت همان جهان دیستوپیایی است که احساسات و عواطف در ان کشته شدند و ظهور ان را در همین نگاه ماتریالیستی دیدیم که انحطاط بشریت را به وضوح به او نشان داد. پس چه بسا تجارب دینی و حرکت به سمت خود شناسی بتواند تغییر و تحولی شخصیتی در او ایجاد کند که تغییرات فردی باعث تغییر اجتماع هم میشود. اگر شخص مستقیما منشا خوبی و نیکی را تجربه کند و به حقیقت عینی ان پی ببرد چه بسا بسیاری از این رنج ها و جنایات بشری کاهش پیدا کنه. امروزه اثبات شده که انجام دادن 10 دقیقه مراقبه در روز میتواند چه فواید مفیدی هم در جنبه ی مغزی و هم شخصیتی و روانی ایجاد کند و اگر در مدارس تنها 10 دقیقه وقت را اختصاص به مراقبه برای بچه ها بدهند چه انسان های معنوی میتوان پرورش داد و چه بسا جهانی به مراتب بهتر و با عشق بیشتری را تجربه کنیم. امروزه اثبات شده که مراقبه باعث افزایش عشق در انسان ها میشه باعث کاهش استرس و نفرت و رنج میشه و بسیاری از فواید دیگر. تجربه ی دینی به زبان روان شناسی یونگ ارتباط بین خوداگاه و ناخوداگاه (حقیقت بی حد انسان) است و انسانی که به ناخوداگاه متصل باشد در حال مراقبه دائم در عین اعمال روزمره اش است و از بسیاری قیود ازاد است و میتواند دیگر انسان ها را هم ازاد کند. کار عارفان مگر چیزی غیر از این بوده؟ 

تجارب عرفانی و هنر:
در واقع منشا عرفان تجربه ای مستقیم از واقعیت فراحسی است و این تجارب میتواند بعدها توصیف گردد و ترجمه به زبان حقیقی شود و به صورت فلسفه ی اشراقی و عرفان نظری و شیوه های ادبی و علم حصولی تبدیل شود. یعنی ابتدا تجربه های عرفانی صورت میپذیرد و بعد محصولات این تجارب بر شخص و جمع به ظهور میرسد. اینجا منظور تقدم تجربه بر تفسیر (تقدم علم حضوری بر حصولی) است و عرفان چیزی جز توصیف و تنزیل تجارب عرفانی نیست و چیزی جز به کار بستن معارف متافیزیک در جهان فیزیک نیست از همین روی عرفان یکی از معرفت بخش ترین و موثر ترین و ارزشمند ترین معارف بشری در تاریخ بشریت که مظهر ظهور زیبایی های بسیاری در عالم انسانی بوده. بسیاری از معارف عرفانی در هنر و بسیار دیگر در علم تجلی پیدا میکند. هنر چیزی نیست جز تبدیل معنی به صورت و این معانی همه برگرفته از معرفت های عرفانی است مخصوصا هنر های که مبنای متافیزیکی دارند یعنی هنر های باستانی و قدسی که بسیاری از این هنرمندان حقیقتا انسان های عارفی بودند که قبل شروع به نقاشی یا مجسمه سازی و یا طراحی روز ها مراقبه میکردند و روزه میگرفتند و بعضا چله نشینی میکردند و بعد شروع به کار میکردند همچون رامبراندت که نقاشی "Meditation" او را در تاپیک گذاشتم. سخن این است که در این زیبایی های هنری که تاریخ بشریت را شکل داده معنویت عمیق نهفته است. عجیب است که اتئیست ها بیماری های صرعی را باعث خلق چنین اثاری میدانند و نتیجه ی کار مثلا مایکل انجلو را توهماتش و اختلالات روانی اش میدانند. مایکل انجلو میگه "من در درون این مرمر خدا را میبینم" عجیب است که بیماری های ذهنی و مغزی میتوانند معرفت بخش باشد و اتئیست ها حاضر به اعتراف این امر هستند که این اشخاص بیمار هستند ولی تجارب عرفانی دروغ هستند! یعنی عناد و تعصبات ماتریالیستی عده ای از دوستان به انها این اجازه را میدهد که بیماران روانی را حاصل این اکتشافات و شهودات بدانند ولی حاضر نباشند این تجارب عرفانی و فرا حسی را حقیقی بدانند و جهت تمایز ان با بیماری های روانی را بپذیرند. کلا وقتی انسان به مکان مقدسی میرود یک گشایشی از عالم معنی به روی او باز میشود و انسان متوجه میشود که موجودی بس عظیم است و منشا قدسی و اعلی دارد و هیچ و پوچ نیست. در حالی که وقتی به معماری مدرن نگاه میکنیم انسان احساس پوچی و نیستی میکند و گویی وظیفه اش حمالی است و باید به دنبال لقمه نانی بدود تا از این تنهایی و بی کسی تلف نشود که روزی هم نابود میشود و هیچ تقدس و کرامتی هم ندارد. طبق تحقیقات بسیاری از روان شناسان مدرن بسیاری از بیماری های روانی و افسردگی ناشی از معماری های ان شهر است. برعکس در شهر هایی که معماری های سنتی و الهی در ان است و ان در ان روح سنت یافت میشود در ان مکان ها شادی و امید و سرزندگی بیشتر است. در معماری سنتی که ناشی از معارف عرفانی است معمولا ما یک وحدت و همبستگی در این تجسم هنری هستیم و وحدت در کثرت را تجسم میکنیم. همینطور که در این مکان ها انسان هارمونی و جذبه را تجربه میکند. داخل بسیاری از این مکان های مذهبی در دوران قدیم زیبایی فوق العاده و منحصر به فرد هنر عرفانی نمایانگر اصول مقدس در همان دین میباشد که در اکثر انها به نوعی یگانگی میرسیم. کافی است نگاهی مثلا به مسجد شیخ لطف الله بیاندازید زبان قادر از بیان تجربه ی روح حاکم بر مکان قدسی نیست. شباهت های عجیبی که در معماری های باستانی در کلیساهای شرقی و مساجد اسلامی و معابد بودایی و هندی دیده میشود نشان از اصول مقدس و هماهنگی است که ریشه در متافیزیک همان قوم است.

نقد مغلطه ی شرق و غرب در تایید تجربه دینی: 
کل مطلب به بیان ساده سر این مسئله است که ایا پیامبران, عرفا و انسان های قدیس ادعاهایشان حقیقی است یا خیر. انسان هایی مثل حضرات محمد و بودا و عیسی و کنفسیوس و مولاناها و حافظ ها و سقراط ها و بسیار دیگر که ادعاهای تجارب فرا حسی داشتند که عدد انها به بیش از صد ها و هزاران نفر میرسد و بسیاری از این تجارب منشایی برای معرفت زایی و تغییر و تحول در دانش بشریت بوده است ایا این ادعایی که کردند که تجاربی فرا حسی داشتند و با عالم ملکوت و لاهوت و امر قدسی و متعالی و عالم فرای ماده از طریق وحی و الهام و کشف و شهود ادعای حقیقی است یا خیر. یعنی بحث کلا سر این است که ایا هستی محدود در همین عالم حس و ماده است و به بیان دیگر ایا ادراکات انسان تنها و تنها جهان ماده را درک میکند و میفهمد و در همین حدود مقید است؟ بحث سر این است و به شرق و غرب هم کاری ندارد.

جالب است بدانید که این تفکرات فلسفی در باب تجارب دینی در عصر مدرن از غرب اغاز شده و در غرب پرورش یافته و در غرب بهشان توجه اکادمیک میشه ان هم برای دفاع از دین و معنویت مطرح میشود و اگر ما تعداد مکاتب فلسفی متافیزیکی غرب در 200 سال اخیر را نگاهی بیندازیم تعداد انها به بیش از صد ها مدارس فلسفی/عرفانی میرسد و نمیدانیم چرا این همه مکاتب متافیزیکی در غرب باعث رکود و انحطاط غربیان نشده؟ متفکرانی نظیر کارل یونگ و هنری برگسون و استیس و شلایر ماخر و ویلیام جیمز و رودولف اتو و رنه گنون و فریهتیوف شوان و هزاران متفکر دیگر و مکاتب فلسفی نظیر حکمت خالده (Perennial philosophy) و تعالی گرایی ( Transcendentalism) و یونیورسالیسم(Universalism) و فراماسونری و تئوسوفی (Theosophy) و بودیسم های مدرن و رومانتیسم و مکاتب new age و انتروپوسوفی (Anthroposophy) و روزکروسیان (Rosicrucian) و مکتب عرفانی راه چهارم گورجیف و مکاتب فلسفی/عرفانی دیگر در دوران مدرن که در جهت حقیقی بودن تجربه قبل مفهوم (علم حضوری) تاکید کردند و تایید علم حضوری به مثابه ی تایید صدق ادعای انبیا و قدیسین و عرفایی بوده که منشا ادیان بودند. بعضا این گروه پیروی نئو اتئیست های ایرانی فکر میکنند هر کس در غرب است و علم مدار است نمیتواند به مسائل متافیزیکی باور داشته باشد و نمیباست که امور فرا حسی را به عنوان هستی شناسی و جهان بینی اش بپذیرد! که این تفکر ناشی از عدم شناخت دقیق غرب است. همانطور که نحله های ماتریالیستی و اتئیستی در یک دورانی رشد کردند این نحله های متافیزیکی هم رشد بسیار داشتند و این دلیل نمیشود که اتئیست ها علم را از ان خودشان بدانند که این ناشی از عدم شناخت هم علم است و هم دین. دوستانی هستند که میفرمایند زوال کشور های اسلامی ناشی از باور به امور ماورا حسی است!!! سخن از عجایب است! بسیاری از روند های سیاسی و تاریخی در جهان که همگی وابسطه و پیوسته و مرتبط با هم هستند را نمیتوان نادیده گرفت و از ترکیه تا صحرا های سومالی را یک دست به اسم اسلامی دید! و بعد نتیجه گیری کنند که این زوال به خاطر باور های متافیزیکی است. همانند شخصی است که زوال کشورهای کمونیستی را ناشی از افکار ماتریالیستی و اتئیستی کل دنیای مدرن بداند! که کلا حرف غلطی است و یا مثل کسی است که فقر و بدبختی بسیاری از افراد در کشورهای سکولار را ناشی از افکار اتئیستی بداند! که هر دوی این ادعاهای گزاف و باطلی است. برای پاسخ دادن به این مطلب که خیر فقر و بدبختی در ممالک کمونیستی به خاطر عقیده به بی خدایی و ماده گرایی نبوده بلکه ناشی از ...... باید کتابی نوشت.
اولا نه میتوان جهان مدرن را یکپارچه در یک مکتب فکری کرد و نه میتوان ادعاهای گزاف و بی دلیل ارائه داد و این فکری که کلا تمدن مدرن را از کشور های اسلامی امروز جدا کند و یک مرز جغرافیایی برای ان بکشد حرف مستدلی نیست. یا مثلا تفاوت بین سومالی و ترکیه و مالزی را درک نکند دیگر از بدیهیات است یا اینکه تاریخ هر کدام از این کشور ها را نادیده بگیرد نادیده گرفتن بخش عظیمی از تکامل تاریخی و معرفتی ملل های متفاوت است. اگر اسلام فی الذاته خلاف پیشرفت است پس سوال مطرح میشود که این همه پیشرفت های علمی و معرفتی در 1400 سال تاریخ اسلامی پس ناشی از چی بوده؟ مثلا در جنگ جهانی دوم بسیاری از مردم اروپایی از لهستان و فرانسه به کشور های اسلامی پناهنده میشدند و بعد ما بگوییم که این انحطاط جهان غرب است چون به خدا باور نداشتند! اصلا هیچ عقل سلیمی این حرف را نمیتواند قبول کند و همینطور عکس ان هم صادق نیست.

البته باید بگویم با کسی که کمی اشنایی با تاریخ دموکراسی و لیبرالیسم داشته باشد بر او شکی نیست که اغاز کننده و بنیان گزاران این مکاتب اجتماعی و سیاسی خود اشخاصی بودند که عضو همین انجمن های عرفانی و سری بودند و متعلق به مکاتبی چون هرمسیان و روزکروسیان و فراماسون بودند یعنی اعتقاد به جهان شناسی متافیزیکی از اصول عقیدتی آن افراد بوده. از خود توماس جفرسون گرفته که منشور حقوق بشر را تدوین کرد تا بنیامین فرانکلین که از برجسته ترین دانشمندان و نظریه پردازان جهان ازاد بود و ماسون اعظم جرج واشنگتن تا بنیان گزاران علم مدرن از فرانسیس بیکن و ایساک نیوتون و بسیاری دیگر هیچکدام ماتریالیست یا اتئیست نبودند و نکته اینجاست که عضو این انجمن های عرفانی و باطنی بودند و انچه را هم که برای جامعه میخواستند یک جامعه ی خدامحور به معنای حقیقی بود. یعنی انها دموکراسی و لیبرالیسم را باطن دین میدانستند برای تشکیل اتوپیا و بهشت اسمانی بر روی زمین و این در اثار خودشان موجود است و مدارکش است. حقیقتی را که انها بیان میکنند به معنای حکومت معنوی/الهی است که باعث سعادت فیزیکی و معنوی بشر شود. انها هدف را بعد معنوی و سلوک معنوی بشر میدانستند و خواستار نوعی از حکومت بودند که تجسم اتوپیای الهی باشد. اصلا انقلاب فرانسه را ماسون ها رهبری کردند و این انقلاب فکری را به دنیای جدید (امریکا) هم بردند و مجسمه ازادی که مشعلش به سمت مشرق زمین میتابد نمادی از همین حکمت است که روشنایی و معنویت از شرق برخواسته و به شرق باز خواهد گشت. ارزش هایی چون دموکراسی و ازادی بیان ناشی از همین تفکرات باطنی بوده. این اشاره ی کوتاه نیاز به یاداوری بود که همین ارمان ها و ارزش های جهان مدرن توسط بزرگترین اندیشمندانی برخواسته که معتقد به امور متافیزیکی بودند و عضو انجمن های سری/دینی بودند و خواستار برپا کردن حقیقت دین بر روی زمین و رهایی از ظلمت کلیسایی بودند. دین حقیقی که توسط کلیسا قرون متمادی تحریف شده بود و نور حکمت تبدیل شده بود به ثروت اندوزی کشیشان و ظلمت را به جای روشنایی پرورش میدادند. در اصل این روند تاریخی حرکت به سمت دینی تر شدن است و ان هم دین حقیقی که روشنایی و معرفت بخشی است و نه جهل و تاریکی. البته حقیقتا نمیشه جهان مدرن را با یک چشم دید که در ان انحطاط های بسیاری هم نظیر فاشیسم و نازیسم و جنگ های جهانی و و و غیره هم دیده میشه که بنده به این موارد در جای دیگر پرداختم و نیاز به تکرار نیست. به هر حال سخن اینجاست که این بحث در باب تجارب دینی و عرفان و دین بحث های معرفتی است و ربطی به شرق و غرب ندارد چون همانطوری که بیان کردیم و باز خواهیم کرد این تفکرات در باب تجربه دینی و تحقیقات جدیدی و علمی که بر روی تجارب دینی (علم حضوری) میشود همه ریشه در فلسفه ی دین و دین شناسی مدرن در دنیای غرب است که از دوران رومانتیسم اواسط قرن 19 مطرح میشه و امروزه به اوج خودش رسیده و کمتر فیلسوف دینی ادعا به عدم معرفت زا بودن تجارب عرفانی دارد. 

در پناه حقیقت مقدس باشید...

درباره فلسفه و منطق ,
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
وبلاگ خداشناسی علمی
آمار سایت
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 53
  • بازدید کلی : 214,187